2010-12-28

منفعل

احساس می کنم 3 هفته س که مُردم. شایدم 4. دیشب خواب می دیدم برگشتم دانشگاه... ه
 حوصله ندارم. ه
قسمت وحشتناک اینه که به شدت منفعل شدم، اونم الان که باید یه کار اساسی برای کل زندگیم بکنم... ه

2010-12-08

سطل

فکری هست که به شدت ذهنم رو مشغول کرده. در واقع تو مهمونی یکی داشت می گفت - که جدی عجیبه چون این مهمونیا غالباً تا سر حد مرگ ملال آورن- اون بدبخت هایی که اون زمانا داشتن اعدام می شدن با گیوتین چی می دیدن آخر؟
طبیعتاً اولین چیزی که بهش رسیدیم اون سطله بود. خب زیر کله شونه دیگه. د
ولی یه نکته ای اینجا در نظر گرفته نشده... اینکه وقتی کله با اون سرعت کنده می شه، چشما و مغز خون دارن و قاعدتاً باید کار کنن هنوز. این یعنی اینکه آخرین چیزی که فرد اعدام شونده می دیده در واقع تصویری بوده از چند ثانیه  بعد از مرگش. سطل که بزرگتر و بزرگتر می شده... صدای همهمه ی مردمی که مردنش رو تماشا می کردن... شاید حتی کله های دیگه! ه
Creepy

2010-12-01

    پای دار، قاتلِ بیچاره همونجور تو هوا چِش می‌دوزه

ــ «چی می‌جوره تو هوا؟
    رفته تو فکرِ خدا؟...»

ــ «نه برادر! تو نخِ ابره که بارون بزنه
    شالی از خشکی درآد، پوکِ نشا دون بزنه:
    اگه بارون بزنه!
    آخ! اگه بارون بزنه!»