اين ترم يه course شعر نوين فارسي گرفتم. نه بخاطر اينكه همه ايرانين و من مي خوام باهاشون دوست شم. فارسي و شعر و شاملو و اخوان كم داشتم تو زندگيم، وگرنه من غالباً خوشم نمياد بچسبم به ملت خودمون. مي دونم حرف چسيه، منم مي خوام بزنم تو دهن اين آدمايي كه چس افه ميان كه "من با ايراني جماعت رفت و آمد نمي كنم. پيف پيف"
ولي ما (و دارم اين ما رو يه طوري با اكراه نمي گم كه معلوم باشه من خودم رو جزو اين گروه حساب نمي كنم و فقط واسه خاطر شنونده ست كه دارم مي گم ما، بلكه از نظر anthropology مي گم.) اين تو فرهنگمونه كه racist و judgmental باشيم، و من وقتي تو يه جمع ايراني باشم نگران قضاوت اونا مي شم و دست و پامو گم مي كنم و دچار اين وحشت مي شم كه چاقم يا لنگام زيادي بلنده يا دماغم بده يا آرايشم كمه يا يه لكه رو كفشمه. بعد شروع مي كنم به چرت و پرت گفتن و بيشتر خجالت-زده مي كنم خودم رو.
به هر حال؛ حالا كه جلسه اول بدون آبرو ريزي گذشت تصميم گرفتم برام خوبه اگه طي اين course به "من"ِ دلقك اجازه بدم بياد بيرون و بازي كنه.