2011-07-29

خونه

نمی دونم چه چیزی تغییر کرده، ولی مطمئن نیستم به اندازه قبل برای رفتن به "خونه" خوشحال باشم. چیزی که بیشتر هیجان زده م می کنه وقتیه که برگردم....
شاید خونه دیگه اونجایی نیست که بود.

2011-07-24

" "

من از quote کردن فوق العاده بدم میاد چون منو یاد این سررسید آشغالیا میندازه که پایین صفحه یه نقل قول از یه آدمی تو مایه های اُ.هنری نوشته. (چیزی که نمی فهمم اینه که چطور آدمی ممکنه بخواد از کسی که اسمش اُ.هنریه پند بگیره. حالا اگه واقعاً اسمش این بود واقعاً جای خرده گیری نداشت. ولی خیر، این آقا خودش اسم هنریش رو انتخاب کرده «اوه، هنری».) یا این ایمیل های فورواردی که گاهی مامان بهم می زنه که یکی* ۵۰ تا جمله آبگوشتی پشت سر هم ردیف کرده -و اونقدر ملاحظه نداشته که لااقل جمله ها رو شماره گذاری نکنه- و لابد فکر کرده که همه خرد و حکمت جهان رو توی این یه ایمیل گنجونده. یه چیزی شبیه این:
۴۷- دوست حقیقی کسی ست که شانه هایش از اشک هایت خیس باشد. آدولف هیتلر
۴۸- انسان واقعی همواره در حال تلاش و کمک به هم نوعان است. مهاتما گاندی
و کلاً از همین جور جمله ها که اون لاک پشته تو کنگ فو پاندا می گف.

با وجود همه این حرفا، بعد از اینکه ساعت ها وقت صرف کردم که نظریه م درباره تنهایی رو واسه بقیه توضیح بدم امروز یه جمله دیدم که به خوبی تئوری م رو جمع بندی می کنه و برای استفاده های آتی quote ش می کنم.
۱- .Being alone has nothing to do with how many people are around
Richard Yates- Revolutionary Road

* همیشه دلم می خواد اون آدمی که اوقات فراقتش رو می شینه نقل قول از بزرگان پیدا می کنه، اونایی رو که خوشش میاد انتخاب می کنه، شماره گذاری می کنه، با فونت سورمه ای و قرمز تایپ می کنه و میفرسته واسه هر کی می شناسه رو ملاقات کنم .
بعد از دیدن کسی که حقیقتاً از دستمال کشیدن سفره لذت می برد صادقانه فکر نمی کنم آرزوی محالی باشه...

پ.ن: اولین باری که یه نفرو دیدم که داشت با دستش تو هوا " " رسم می کرد و یه طوری یه وری منو نگاه می کرد که انگار باید بفهمم که داره درباره چی حرف می زنه فکر کردم داره ادای خرگوش در میاره -و با اینکه هیچ چیز بامزه ای در ادای حیوونا رو درآوردن نمی بینم و بعضاً خیلی هم اینکارو ناپسند می دونم- سعی کردم مؤدبانه بخندم.

2011-07-12

می خوام یه کاری بکنم...

2011-07-03

Очи чёрные- Dark eyes

Dark eyes, burning eyes
Frightful and beautiful eyes
I love you so, I fear you so
For sure I've seen you at a sinister hour

Dark eyes, flaming eyes
They implore me into faraway lands
Where love reigns, where peace reigns
Where there is no suffering, where war is forbidden

Dark eyes, burning eyes
Frightful and beautiful eyes
I love you so, I fear you so
For sure I've seen you at a sinister hour

Without meeting you, I wouldn't be suffering so
I would have lived my life smiling
You have ruined me, dark eyes
You have taken my happiness forever away

Dark eyes, burning eyes
Frightful and beautiful eyes
I love you so, I fear you so
For sure I've seen you at a sinister hour

ترجمه یه آهنگ فولکلور روسی - ورژن Chaliapin که من بیشتر خوشم میاد... (:
دلم می خواد جای کسی باشم که اینا واسه ش نوشته شده...