2012-12-05

Fun

زندگي اجتماعي م هم شده با مردم قرار بذارم؛ بريم كتابخونه. تو كتابخونه بريم پايين ناهار بخوريم. (در واقع اونا ناهار درست حسابي بخورن من نون پنيرم رو سق بزنم.)

2012-11-28

قاب عكس

اگه دانشمند شم سه تا قاب عكس مي خرم، تو يكي عكس كوپرنيك رو مي گذارم، تو يكي ديگه عكس داروين رو (پيرياش که خیلی ملوس بوده) و تو آخري عكس فرويد رو.
بعد هر وقت نگاشون مي كنم فكر مي كنم كه همه چيزايي كه مي دونم ممكنه چرت باشن، بعد مغزم مي گوزه. بعد يه كشف جديد مهم مي كنم كه دنيا رو متحول كنه. بعد وقتي پير شدم و نوبل گرفتم عكس خودم رو هم مي گيرم مي ذارم اونجا.
نه اينكه بخوام دانشمند بشم، اوه نه. فقط به نظرم لازمه به عنوان يه دانشمند اين كارو بكنم.

2012-10-29

Oh, pilot of the storm who leaves no trace

بیرون طوفانه. من طبق توصیه مقامات آفتابه ها رو آب کردم که تو توالت نمونم اگه آب قطع شد (هرچند می تونم فقط باسنمو از پنجره بگیرم بیرون) , چراغ قوه کوچولوی لاکتابی رو گذاشتم دم دست، ذخیره غذایی از شکلات تهیه کردم و نشستم رو تختم کنار پنجره. دارم به صدای بارون گوش می دم که کوبیده می شه به شیشه و قاطی می شه با Led Zeppelin

2012-03-02

یه کاری که موجبات انبساط خاطر من رو فراهم میاره اینه که برم عینک فروشی، عکس پسرای خوشگل مشگل عینکی رو در و دیوارو نیگا کنم

2012-01-11

تاریکی

مثل یه قطار مترو که نمی ایسته، فقط تند روی ریلها سر می خوره. بعد وقتی ایستگاهت شد باید خودت بپری بیرون، و نباید از دستش بدی.
یه زمانی فکر می کردم زندگی مثل یه آهنگه، واسه اینکه کامل باشه هر نت لازمه که دقیقاَ سر جای خودش باشه
الان، حقیقتاَ نمی دونم.