2010-12-28

منفعل

احساس می کنم 3 هفته س که مُردم. شایدم 4. دیشب خواب می دیدم برگشتم دانشگاه... ه
 حوصله ندارم. ه
قسمت وحشتناک اینه که به شدت منفعل شدم، اونم الان که باید یه کار اساسی برای کل زندگیم بکنم... ه

2010-12-08

سطل

فکری هست که به شدت ذهنم رو مشغول کرده. در واقع تو مهمونی یکی داشت می گفت - که جدی عجیبه چون این مهمونیا غالباً تا سر حد مرگ ملال آورن- اون بدبخت هایی که اون زمانا داشتن اعدام می شدن با گیوتین چی می دیدن آخر؟
طبیعتاً اولین چیزی که بهش رسیدیم اون سطله بود. خب زیر کله شونه دیگه. د
ولی یه نکته ای اینجا در نظر گرفته نشده... اینکه وقتی کله با اون سرعت کنده می شه، چشما و مغز خون دارن و قاعدتاً باید کار کنن هنوز. این یعنی اینکه آخرین چیزی که فرد اعدام شونده می دیده در واقع تصویری بوده از چند ثانیه  بعد از مرگش. سطل که بزرگتر و بزرگتر می شده... صدای همهمه ی مردمی که مردنش رو تماشا می کردن... شاید حتی کله های دیگه! ه
Creepy

2010-12-01

    پای دار، قاتلِ بیچاره همونجور تو هوا چِش می‌دوزه

ــ «چی می‌جوره تو هوا؟
    رفته تو فکرِ خدا؟...»

ــ «نه برادر! تو نخِ ابره که بارون بزنه
    شالی از خشکی درآد، پوکِ نشا دون بزنه:
    اگه بارون بزنه!
    آخ! اگه بارون بزنه!»


2010-11-30

گلنار


گلنار مثل گلی بود که گفتند پرپر گشته
شکر خدا که امروز، به ده ما برگشته

نمی دونم چرا امروز همه ش دارم به این فکر می کنم... حداقل مال ده سال پیشه، اون وقتا که هرسال عید تلویزیون گلنارو میذاشت!
پ.ن: مصرع دومشو مطمئن نیستم.
پ.پ.ن: امروز -تقریباً ۷ماه بعد از نوشتن این پست- به طور اتفاقی آهنگ گلنارو پیدا کردم و متوجه شدم که مصرع دوم هست: شکر خدا دوباره به ده ما برگشته. ولی در واقع دلم نمی خواد ویرایشش کنم چون به نظرم ورژن خودم یه ریتم خاصی داره که ورژن اصلی فاقد اونه. ولی به هر حال این پی نوشت رو گذاشتم که یه وقت کسی رو گمراه نکرده باشم، هر چند حق با من باشه.

2010-11-28

Hmmm...

کی باورش می شد پفک = پف + ک ؟

شیلی

33 تا زن شیلیایی خودشونو تو یه معدن زندانی کردن. اونم واسه اعتراض به بسته شدن جایی که کار می کردن!
کل این پروسه که دسته جمعی نشستن فکر کردن چی کار کنن؛ بعد اون سی و سه نفرو انتخاب کردن به نظرم  افسانه ایه *...


_______
* به یاد: شانون

2010-11-23

Beelzebob

خوش بین شدم! تو خیابونا که راه میرم ذوق مرگ می شم از دیدن مغازه ها و آدما، می خوام یه گربه بیارم اسمشو بذارم Beelzebob ، بعد پیژامه بپوشم، بغلش کنم، و چهارزانو بشینم روی یه مبل پف پفی؛ کرن فلکس بخورم. مثه تبلیغا...
و اینقدر خوشحالم که جدی فکر می کنم این کارو می کنم!
احساس می کنم می تونم زندگیم رو خودم درست کنم...

:) مگه باید همه ش غر زد؟

2010-11-15

:)

امروز به چشم خواهری خیلی خوشگل شدما...


2010-11-14

تغییر

دارم به این فکر می کنم که همه او کارایی رو که قبلاً مسخره می کردیم الان انجام میدم. امروز خیلی بی دلیل به یه نفر گفتم "عزیزم" ، دیروز یه "قربونت بشم" بیخودی داشتم، چند روز قبلشم یه "جانم".
میرم تو دسشویی و در حالی که دارم غیبت می کنم آرایشمو تجدید می کنم، به لباسای توی ویترین نگاه می کنم و فکر می کنم که بخرمشون یا نه. اگه یه روز حرفای خاله زنکی نشنوم حسابی حوصله م سر میره...
اینا مدل من نیست. منم واقعاً نمی خوام شخصیت و زندگیم همین باشه. قرارم نیست بیشتر از 3-2 روز دیگه بتونم اینطوری زندگی کنم...
ولی این کارا هم منو خوشحال می کنه.
و الان که فکرشو می کنم شرمنده می شم. جدی. به خاطر همه مسخره بازیام، به خاطر اینکه آدمایی که طرز تفکرشون با من فرق داشت رو تحقیر می کردم، برای اینکه فکر می کردم حق دارم رو آدما قضاوت کنم...

2010-11-12

سرماخوردگی

نه امیدی، چه امیدی؛ به خدا حیف امید؛
نه چراغی، چه چراغی؛ چیز خوبی میشه دید؟

Happy

فیلمایی که بد تموم میشن غصه دارم می کنن و هپی اندینگا اعصابمو خورد می کنن انقدر که فکر می کنم چرته، و اینا مثلاً 2 هفته دیگه به خاک سیاه نشستن. به هر چیزی، سرطان، طلاق، مرگ و میر... فکر می کنم و هی حرص می خورم. ه
تصمیم گرفتم فقط مستندای حیات وحش نگاه کنم. چند تا هم خریدم ولی حوصله ندارم ببینمشون... ه

2010-11-09

بچه که بودیم

تو دبستان هر سال حداقل یه نفر پیدا می شد که یه بار اشتباهی به خانوم بگه مامان یا خاله ؛ یادمه اون زمانا بزرگترین نگرانی من - بعد از جیش کردن سر کلاس - این بود که منم یه بار اینو بگم. ه

2010-11-05

گند

چند وقته که سگ شدم، با آدما حرف نمی زنم، یعنی اصلاً در خودم نمی بینم که حرف بزنم و معاشرت کنم، به کلی sense of humor مو از دست دادم... یعنی گند بزنن.

2010-10-26

بارون

دلم میخواد برم زیر بارون تنهایی راه برم و آهنگای جدیدمو گوش بدم و قهوه بخورم. بعدش لیوانمو پرت کنم تو این سطل آشغال گنده فلزیا، همون طوری که دارم تنهایی راه می رم. ه

2010-10-24

اون وقتا

حرف می زد و من  این آهنگو می خوندم تو دلم... که نشنوم. آهنگ فوق العاده ایه، جداً ازش متنفرم. ه

2010-10-21

بعدی

فکرمی کنم هر زنی در زندگیش به نقطه ای می رسه که دلش می خواد دست بچه شو بگیره بره از خانوم صاحب خونه بپرسه دسشویی کجاس. بعدشم سرشو بالا بگیره و با افتخار بره طرف توالت.
حداقل بهانه خوبیه

2010-10-16

اول

نمی دونم چه گهی دارم می خورم با زندگیم