دلم برای متروی تهران با فروشنده های توش تنگ شده. و برای کسی که ازش قهوه می خریدم، و آقای انتشارات سحر، و معلمم که تو این سالها هر وقت شک داشتم یا نمی دونستم به چی ایمان داشته باشم می رفتم پیشش، و اون آقاهه که اسمش یادم نیست ولی همیشه داشت آسانسورو می شست. ه
برای گربه های ژولی پولی..... ه
برای گربه های ژولی پولی..... ه