2011-09-27

Freudenschade

انقدر دچار حسادت شدم که می خوام گریه کنم.
شاید به خاطر اینه که قهوه صبحم رو نخوردم؟
کلاً حس جدیدیه حسادت. فکر کنم قبلاً نوشتم درباره ش، ولی واقعیت اینه که تا الان انقدر شدید بهم مستولی! نشده بود... یعنی اینکه مثلاً یه دختره رو تو خیابون ببینم که موهاش تو باد شناور شده و بگم اه کاشکی موهای من وزوزی نبود و مثه موهای این بود، sure . حسادت واقعی که بگم کاشکی اون دختره کچل شه و به جاش من موهام خوشگل باشه یا اینکه ایش موهاشو، امیدوارم بخوره زمین؟ این واقعاً من نیست.
منظورم این نیست که من حالا جدی راه می رم ملت رو چشم زخم می زنم.
اه شت. نمی تونم حتی درست حرف بزنم.
چیزی که دارم سعی می کنم بگم اینه که من به صورت کاملاٌ out of character ای امروز دارم به این آدم حسودی می کنم اینقدر که می خوام گریه کنم.

پ.ن: از این کلمه (کلمه واقعی نه) خوشم اومده: Freudenschade . یه کلمه آلمانیه؛ Schadenfreude ، که یعنی خوشحال شدن از بدبختی بقیه. بعد یکی اومده برعکسش کرده که بشه ناراحت شدن از خوشبختی ملت. هوشمندانه نیس؟
به هر حال. این حسیه که من دارم.

2011-09-25

ملافه

بعد از شش ماه مقاومت بلاخره ملافه ها رو شستم, حالا احساس می کنم لیاقتشو ندارم که روشون بخوابم! باید لااقل برم حموم و لباس خواب جدید بخرم به مناسبت این اتفاق. شاید امشب هم رو مبل بخوابم...

2011-09-13

Look at me, I'm Sandra Dee
Lousy with virginity

2011-09-11

We Live In a Beautiful World

برای فکر می کنم اولین بار در زندگیم (شاید به جز اول دبستان) هیجان زده م واسه شروع کلاسا. هوا آفتابی و گرمه و ملت دیوونه بازی درمیارن. من عینک آفتابی جدیدمو زدم و نشستم زیر درخت دارم آهنگ گوش می دم.
پ.ن: باید برم یه کنسرت درست حسابی که حداقل یک بار آهنگاشون رو شنیده باشم! این تصمیم سال نوی تحصیلی منه: پولامو جمع کنم برم یه کنسرت درست حسابی.

2011-09-04

Mr.Noodles

دارم یه سوپ نودل می خورم به اسم Mr. Noodles که منو یاد نودلز تو Once Upon a Time in America میندازه.